اتاق ری را رو دوست داری، منم وقتی میذارمت روی تخت ری را احساس خوبی دارم. فکر میکنم شادتر میشی. شاید به خاطر رنگ اتاق و نور بیشتر و شلوغ پلوغی اونجاست، نمیدونم!
اول با تعجب شروع شد تا...
این روزا کار اساسیت غلت زدنه که اصلا قابل کنترل نیستی و همین که روی یه سطح صاف میذاریمت، برمیگردی و بعد داد و هوار میکنی که بیاید منو نجات بدید. گاهی اوقات این جیغ و داد زدنهات خیلی بامزه میشه، بعد وقتی که برت میگردونیم صورتت از تلاش زیاد قرمز شده. الهی من فدای این قند عسل. دوستتون دارم عزیزای مامان!
دیگه به این راحتی ها پستونک رو قبول نمیکنم. همه رو سر کار گذاشتم. چی بشه شبی نصفه شبی موقع خواب کمی بهشون لطف کنم و قبول کنم. پسر خوبی هستم ولی تازگی ها شبا خیلی بیدار میشم و جز به شیر خوردن هم راضی نمی شم. مامانی بعضی وقتا به پشتم میزنه و تَب تَب میکنه ولی زیاد اثر نداره.
چند روزی هست که با مامانی میریم بالای پشت بوم تا آفتاب بگیریم. انگاری دکتر گفته. بد نیست فقط کمی حوصله م سر میره. با ری را هم ای... زیاد باهام بازی نمی کنه مگه اینکه مامانی هم باشه.
راستی یادم نره بگم تازگی ها دارم آواز هم میخونم. صِدام هم بَدَک نیست. راستش از این کار لذت میبرم. کیف داره. از طرفی هم مامانم کلی قربون صدقهم میره. اینم بگم که کلا بچهی جیغ جیغویی از کار دراومدم. درست مثل کورش پسر همسایه روبه رویی.
خلاصه این که برای خودم جیگری شدم. میگید نه؟