من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

تولد دو سالگی عشق

امروز تولد دو سالگیت بود و ما موندیم چه زود گذشت. انگار همین چند روز پیش بود که صبح زود رفتیم بیمارستان و دکتر اومد و من قلمبه و گرد رفتم زیر تیغ جراحی. چه خوب که گذشت...

***

اون روزی که تو به دنیا اومدی، بارون اومد. از پشت پنجره که چشمم به آسمون خیس افتاد، مطمئن شدم تو باید با خودت زندگی آورده باشی. درست مثل بارون. کنارم مث یه گنجیشک خوشگل با لبای سرخِ سرخ نفس می‌کشیدی و خواهرم زهرا، زهرای مهربان و بی نظیر، مثل پروانه دورمون میچرخید.

حالا هر صبح که از خواب بیدار می شی و صدات می پیچه توی گوشم و خنده ت می شینه توی صورتم، میگی ماما و روی میم دوم تشدید میذاری، دلم میره و برمیگرده.

عزیز دل ما! زندگی با تو معنی دیگه ای گرفت و من طعم معجزه رو یه بار دیگه با تمام وجود چشیدم.

عشق چه صورتها که ندارد...

مامانت

نظرات 1 + ارسال نظر
خروس بی محل سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 23:31

به به.....تولدش مبارک....چقدر زود و سریع دو سال شد.



احتمالا کیک هم افتادیم دی ماه با خانم پنگول....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.