من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

باورنکردنی

این که عاشق برنامه خندوانه و آهنگ شاد و اهل رقص و ... اینایی واقعا برامون جالبه. حتی تلاش میکنی بشکن هم بزنی و ...

وای خدای من، تو یه دنیای عجیب و تازه ای انگار. اصلن همه ی سختی هات به کنار، لجبازی هر از گاهی، خرابکاری های زیاد از حد، فضولی و ... وقتی منو به زور از روی مبل بلند میکنی که ددری از همه چیز باحال تر و باورنکردنی تره.

اولین باری که با گریه و التماس گفتی ددری با چه سختی پاشدم لباس پوشیدم و لباس تنت کردم و زدیم بیرون و یه دوری... دومین بار هم از ناچاری بردمتون توی حیاط که دوچرخه سواری کنید. اما چیزی نگذشت که فهمیدم منظورت از ددری ، شیر و می می و ایناست...

خلاصه اینکه شبا وقتی زمان خوابت میرسه و منو به زور بلند میکنی که ددری و ددری توی دلم ذوق میکنم. از اونجایی که ری را هیچوقت نگفت که خوابش میاد یا منو ببر اتاق خواب یا اصلا به این راحتی تن به خواب نمی داد، تو واقعا یه شگفتی هستی برای ما.

مَشمَلَکم.... (اصطلاح مامانی مختص سینا)

چی شده؟

چند وقت پیش توی آشپزخونه وایساده بود و تکیه داده بود به کابینت. درحالی که توی فکر بودم بهش خیره شده بودم. اونم متقابلا بهم خیره شد و با تعجب پرسید «چی شده؟»

این چی شده های سینا واقعا یه سوژه شده دیگه. روزی دست کم دویست بار این جمله رو تکرار میکنه. حیفم میاد اینا رو ننویسم ولی عکس گذاشتن زمان میبره. مامان سرشلوغ همینه دیگه. امروز با ری را و پسری رفتیم کلاس خط. حین کار متوجه می شدم که یه خانم جوونی از شاگردای استاد داره باهاش بازی میکنه و سرگرمش میکنه. بهش بیسکوییت میده و ... در همین حد. کارم که تموم شد و آخرای  کلاس یهو دیدم از اون خانمه دو تا توی کلاس داریم. تمام مدت این دو نفر در حال سرگرم کردنش بودن به نوبت و من نفهمیده بودم که اونا دو نفرن کاملا هم شکل و هم لباس و حرف زدنشون عین هم و ... ببین چه قدر غرق بودم من!

عکس هم میذارم... حتما

بعد مدتها

پسرکمون شیطون، خرابکار، بازیگوش، بی پروا، کنجکاو، شیرین، جیغ جیغو، بدقلق..................تر شده. و البته جیگرتر.

امروز دقیقا یک سال و هشت ماهگیش تموم میشه و واقعا سر کردن با بچه ای که نه زبونش رو می فهمی نه اون میخواد بفهمه خیلی سخته. الان تنها کلمات و جملاتی که میگه آجی ، کفش، بابا، مامان، چی شده و آب بده  هست والسلام. حالا حالاها هم بعید میدونم خیال حرف زدن داشته باشه مگه اینکه یهو به حرف بیفته.

ماجراهای زیادی این مدت که نبودم پیش اومده خیلی ها بامزه خیلی ها ترسناک و همه رقم خلاصه.

باید تعریف کنم و انشاالله به فرصت ... عکس هم باید بذارم و همه اینها کار رو سخت میکنه. این روزها مثل همیشه واقعا شلوغم و کار و بار و تلاش برای زندگی همچنان ادامه داره. امیدوارم پاییز کمی سرم خلوت تر بشه. باش تا صبح دولتم بدمد خخخخخخخه...