من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

!!!

 

 

غروب دو روز پیش روی کاناپه از خستگی چرتم برده بود. شاید ده دقیقه میشد که دیدم یه چیزی روی صورتمه. چشمامو به سختی باز کردم دیدم توپ بادی رو که بادش کم شده بود گذاشتی روی صورتم. دقیقا جایی که باید فوت میکردم رو هم گذاشته بودی روی لبهام. بعد خودت هم هی داری فوت میکنی و با ایما و اشاره بهم میگی که فوت کنم توی توپ.  

الهی من فدای این جیگر!