من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

پسر بدقلق

این روزها و شبها تو به مراتب بزرگتر و فهمیده تر میشی. پسر مهربون ما هستی ولی داری بدقلق میشی. توی لباس پوشیدن و پوشک کردن به خصوص پدر منو درمیاری.

دیشب خوابت نمی گرفت. خونه کمی سرده و مجبوریم لباس گرم بپوشیم. حتی ژاکت و جوراب و کلاه. دیشب که بردمت روی تخت و لباسای اضافه رو درآوردم و شیشه شیر رو دادم دستت فکر میکردم بخوابی. ساعت از ده گذشته بود. اومدم نشستم سر بساط کارم که یک ربع نشده دیدم پاشدی و اومدی بیرون از اتاق. بعد دو لنگه جورابت هم تو دست که بیا و اینا رو برای من بپوش

کلا فکر کنم این بدقلقی توی خون شما باشه و حالا حالاها کار داریم. امروز ری را رو صدا زدم و بهش گفتم ببین همین کارایی که الان سینا داره میکنه رو شما هم انجام میدادی. اونقدر وقت لباس پوشیدن اذیت میکردی که خیلی اوقات بی خیال بیرون رفتن می شدیم. پرسید فقط یه بار این کارو کردم من؟ گفتم نه قربان شما کلا از وقت به دنیا اومدن این کارا رو میکردی. باز صد رحمت به این که گاه به گاه این طوری میشه.

نظرات 1 + ارسال نظر
خروس بی محل یکشنبه 17 آبان 1394 ساعت 12:49

به پنگول بگو شاهد هم دارم.بدقلق بودی وقت لباس پوشیدن.من و گاو کدخدا شاهد هستیم.

کل کف خونه رو موکت بپوشونید.کف خونه وقتی کاشی یا سرامیک باشه.سرما در جسمش میمونه.برای همین سرد هست و گرم کردنش مشکله.

از فرش زیاد واقعا بیزارم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.