من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

پنج ماهگی تمام

خشت و سنگ از فیض تو دارای دل

روشن از گفتار تو سینای دل

پیش ما ای آشنای کوی دوست

یک نفس بنشین که داری بوی دوست
(اقبال لاهوری)


امروز 29 فروردین پنج ماهگیت تموم شد. پنج ماه که برای من یکی خیلی زود گذشت.خنده‌ها، شیرینی‌ها، نق زدن‌ها و شیطونی‌هات تمام این پنج ماه رو با خودش قشنگ کرد.










زندگی با تو چیز دیگریست...

«اونگی»

ای جویبار راستی از جوی یار ماستی

بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا (مولانا)



دیگه کم کم فضولی‌هات داره شروع می‌شه و هرچی دم دستت می‌رسه رو میگیری.
کلمه یا آوایی که تکرار می‌کنی «اونگی» هست و ری را اسمت رو گذاشته سینا اونگی. روی زمین که می‌ذاریمت تا جایی که بتونی تکون میخوری و اون قدر غر میزنی تا بلندت کنیم.




عزیز دل ما...

این کاکل زری...

این کاکل زری که میگن پسر ماست که فقط بالای سرش موی بلند داره و گول میزنه توی عکس.



سه چهار روزی میشه که اشیاء رو با اراده‌ی خودت میگیری و بعد بلافاصله هم میبری سمت دهنت. دستات رو همچنان با اشتها میخوری و واقعا این لحظه‌ها دیدن داره:



تو هم مثل خواهری حسابی نسبت به اطرافت واکنش نشون میدی. البته باز به پای اون نمی رسی ولی هیجانهات رو مخصوصا نسبت به من زیاد بروز میدی. حاضر نیستی توی کَریر باشی و فقط میخوای بغل بگیریمت. اساسی موهای من و ری را رو می‌کشی و واقعا هم دردناکه. چی بگم دیگه؟ ساعت خوابت که به هم بخوره بدترین نقطه ضعفت هست. خدا به داد ما برسه.

از روزهایی که گذشت...


جنوب هوا عالی بود. کمی به خنکی میزد و هنوز نمی‌شد گفت گرمه. سینای من اولین تجربه‌ی سفر رو به جزیره‌ی زیبای کیش چشید؛ کمی قبل سال نو:






سفر عیدمون البته به شمال بود که هوا به نسبت سرد بود و کنار دریا چندان به دل ننشست. اما دید و بازدیدها هوامون رو تازه کرد.

به هم خوردن زمانهای خوابت حسابی غرغرو کرده بود تو رو. کاری هم نمی تونستیم بکنیم. به هر شکل سفر تموم شد و برگشتیم. دلم برای خونه تنگ شده بود و کمی نگران واکسنت بودم که امروز با نُه روز تاخیر زدیم. چند ساعت بعدش هم گریه هات شروع شد و البته چند ساعت بعدترش هم تب کردی که هنوز ادامه داره. الان بالای سرت نشستم و وقتی به صورت ماهت نگاه میکنم لذت می برم. 





خنده برای بابایی



بغل عمو حمید که مطمئنم بعدها خیلی دوستش خواهی داشت.



سال تو و همه‌ی بچه‌ها، خوب و خوش عزیزکم.



پ.ن: پست های خصوصی‌ای که ممکنه از این به بعد باشه توی وبلاگ فقط برای خود سینا هست که انشاالله یه روزی خودش بخونه.

نهم فروردین نود و سه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.