من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

اسفندی که میگذرد

روزهای پایانی سال 93 رو میگذرونیم در حالی که پسرک یک سال و چهار ماهه مون حسابی شیرین شده. دیگه خیلی چیزها رو متوجه میشه و با این که هنوز حرف چندانی نمیزنه با زبون بی زبونی حرف خودش رو به کرسی می نشونه. 

ده روزی میشه که اصلا لب به هیچ غذایی نمیزنه و به خاطر دندون درآوردن خیلی اذیت میشه. گاهی درد میکشه و روز به روز داره لاغرتر میشه. دکتر آزمایش نوشته و انجام دادیم و باید جوابشو فردا بگیرم. همین ماجرا خود منو هم ضعیف کرده و سرما خوردم. امیدوارم زودتر وضعیت درست بشه. منتظر سال جدید هستیم و البته میدونم همیشه تعطیلات جوری میگذره که باب دلم نیست ولی چاره ای هم نیست.

 



بگذرن این روزا

یکی دو هفته ی اخیر واقعا روزهای سختی بوده برام. سینا خیلی خطرناک شده و هر لحظه ممکنه از جایی بالا بره و احتمال افتادنش زیاد شده. دو سه باری هم بدجور افتاده و همین خیلی ما رو نگران میکنه. باید چهارچشمی مواظبت باشیم وروچک. میز غذاخوری و صندلی هاش بدترین موجودات خونه ی ما هستن الان و واقعا اگه میشد بفرستیمشون مسافرت بد نبود. 

کوچولوی ما ... 

این روزها به خاطر دندونهایی که اصلا در نمیان حسابی اذیت میشی و لاغر شدی حسابی. دلم کبابه واست. امیدوارم هرچه زودتر بگذرن این روزهای سخت. این اسفند شلوغغغغغغغ....