اتاق ری را رو دوست داری، منم وقتی میذارمت روی تخت ری را احساس خوبی دارم. فکر میکنم شادتر میشی. شاید به خاطر رنگ اتاق و نور بیشتر و شلوغ پلوغی اونجاست، نمیدونم!
اول با تعجب شروع شد تا...
این روزا کار اساسیت غلت زدنه که اصلا قابل کنترل نیستی و همین که روی یه سطح صاف میذاریمت، برمیگردی و بعد داد و هوار میکنی که بیاید منو نجات بدید. گاهی اوقات این جیغ و داد زدنهات خیلی بامزه میشه، بعد وقتی که برت میگردونیم صورتت از تلاش زیاد قرمز شده. الهی من فدای این قند عسل. دوستتون دارم عزیزای مامان!