من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

یه روز توی اتاق خواهری

اتاق ری را رو دوست داری، منم وقتی میذارمت روی تخت ری را احساس خوبی دارم. فکر میکنم شادتر میشی. شاید به خاطر رنگ اتاق و نور بیشتر و شلوغ پلوغی اونجاست، نمیدونم!



اول با تعجب شروع شد تا...







این روزا کار اساسیت غلت زدنه که اصلا قابل کنترل نیستی و همین که روی یه سطح صاف میذاریمت، برمیگردی و بعد داد و هوار میکنی که بیاید منو نجات بدید. گاهی اوقات این جیغ و داد زدنهات خیلی بامزه میشه، بعد وقتی که برت میگردونیم صورتت از تلاش زیاد قرمز شده. الهی من فدای این قند عسل. دوستتون دارم عزیزای مامان!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.