روزهای شیرینی پسرمون هست. کم کم کلمه گفتن و حرفش رو به کرسی نشوندن. به بده و آب بده و این چیه؟ و اون چیه؟ و داغه بیشترین کلماتی هست که استفاده میکنه. مخصوصا این چیه که روزی صدبار تکرار میکنه.
ده دوازده روزی هست که از شیر هم گرفتمش و طفلی خیلی اذیت نکرد. وابستگی ش به شیر خیلی وحشتناک شده بود و نه شب داشتیم نه روز.
حالا فقط خوابوندنش خیلی دردسره. در طول روز تقریبا نمی خوابه مگه بیرون بریم و توی ماشین خوابش ببره. دیشب اولین شبی بود که زود خوابید. از 8 صبح بیدار بود و ساعت هشت و نیم شب خوابش برد. شیشه شیر رو میدم دستش و از اتاق میام بیرون. نه علاقه ای به نوازش داره نه لالایی
خلاصه شکر خدا این مرحله سخت رو هم از سر گذروندیم ببینیم بعدیش که از پوشک گرفتن هست چی میشه. توکل به خدا.
ری را که مدرسه میره خیلی احساس تنهایی میکنه. دیروز که برگشته بود کلی ذوق کرد. همیشه ذوق میکنه. جلوی در وایمیسه و ری را که از آسانسور میاد بیرون با یه حسی صداش میزنه آجی... دل آدم میره... خلاصه دیروز ری را هنوز لباساشو درنیاورده بود که آستینش رو گرفت و به زور اونو کشوند توی اتاق که بیا با هم روی تخت بپر بپر کنیم. ول کن هم نبود. ری را هم گشنه ش بود. هی میگفت چه کار کنم مامان؟
سینا کوچولوی ما همچنان عاشق پسته است و چشمش که به پسته می افته چهارتا میشه. بله دیگه
عجب
از معجزاته موسی هست که چشمش به پسته میفته پسته 4 تا میشه.آفرین