من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

معجزه‌ی موساهای ما

همیشه اخمو و خیلی جدی دیده بودمش؛ حتی وقتی از او خرید کرده بودم! از آن اخم‌های گره خورده روی صورتش داشت. نمی‌شد کاریش کرد!!
یکی از روزها سینا را توی کالسکه به او سپردم. کنار مغازه‌اش نشسته بود و من باید برای خرید، وارد سوپرمارکت بقلی می‌شدم. لبخندش را برای اولین بار دیدم:
- چی بهتر از این؟!
.
.
.
وقتی از سوپرماکت بیرون آمدم دیدم مرد مثل کودکی شاد و سرزنده دارد با پسرکم حرف می‌زند. مثل اینکه آهن را موم شده دیده باشم. در یک کلمه...

نظرات 2 + ارسال نظر
خروس بی محل سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 23:58

موسی که خیلی شیرینه.ریش فرعون رو هم میکشه.خوش به حال مامانش

شنیدم موسی با عصای پیامبریش طوفان شدیدی تو شهر راه انداخته.

بله واقعا طوفانی به پا شد! کار موسی طوفان نبود خروس خان، اون نوح بود. قاطی کردی!

مامان مانی چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 01:33 http://manikocholo.blogfa.com

بچه های فسقلی واقعا شیرینن ودل همه رو شاد میکنن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.