دیشب ورداشتیم بردیمت کنسرت! اولین کنسرت زندگیت... یکی از دوستان دعوت کرده بود. بردیمت ولی خب بهتره(برای جلوگیری از عذاب وجدان) اسمش رو بذارم تجربه تا اشتباه چون فهمیدم بچهی سه ماهه رو نباید برداشت و برد کنسرت. من که کلا شیفتی بیشتر از یه ربع توی سالن نبودم. حتی ری را هم که کنسرت دوست داره اون موقع شب خوابش گرفته بود.
اونم آوردم توی سالن انتظار و بعد تا چشمش خورد به مبلمان مخمل زرشکی سالن که مث کوه هم قله داشتند خواب از سرش پرید و به مدت شاید 45 دقیقه فقط بالا و پایین پرید و از قله بالا رفت!
کنسرت که شروع شد اونقدر با صدای جمعیت و صدای بلند سازها ترسیدی که پشت سر هم فقط از اون جیغا کشیدی و اصلا هم آروم نمی شدی. آوردمت بیرون. اشکات سرازیر...
خودم رو شماتت کردم ولی بابایی زیاد عذاب وجدان نداشت، برای همین هیچ بابایی، مامان نمیشه دیگه.
توی سالن انتظار یه آقایی ازم پرسید که «بچهتون چند وقتشه؟» گفتم سه ماهه است. گفت «منم دخترم رو اندازه ی این بود آوردم و خیلی گریه کرد ولی الان که ده ماهشه اذیت نکرد و خوب بود.» البته اونایی که بچه داشتن خیلی هاشون میومدن بیرون و معلوم بود وضعیت ما فقط این طور بغرنج نیست.
خلاصه کنسرت شهرام شکوهی رو بیخیال شدیم. طفلی اونم بعد از سه تا اجرا دیگه صداش خوب درنمیاومد.
الهی قربونت بشم عسل پسری.
نه سینا انگار تئاتر بیشتر دوس داره... بعدم شهرام شکوهی آواز نمیخونه که خودش داد می زنه فقد...حق میدم به بچه...
راست می گی واقعا عطیه جان!
عجب......این واضحه که بچه از صدای بلند موسیقی و شلوغی میترسه.هنوز زود بود برای رفتن به کنسرت....یکسالش که بشه اونوقت بهترهاحتمالا چندین نفر زیر لبی سرزنش کردند شما رو
توی اون شلوغی هیشکی حواسش به هیشکی دیگه نبود. حتی باباش هم که کنارم بود متوجه گریهش نشد!