من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

گشت و گذارهای زمستونی با سینا


از سر گرفتن زندگی به شکل سابق کمی طول میکشه. بیرون رفتن با یه نوزاد اونم توی فصل سرما خیلی سخته. هفته‌ی قبل از ناچاری رفتیم فروشگاه شهروند. چون به هیچ فضای بازی نمیشد رفت. توی فروشگاه اونقدر گفتن چرا اینو آوردی این جا که نگو و نپرس. اونقدر قربون صدقه‌ش رفتن و بهمون توجه میکردن که خودم هم باورم نمی شد. یه خانم دوست داشتنی اصلا گفت من حاضرم برات همین جا نگه‌ش دارم. خلاصه ماجرایی بود. یه چرخ جدا برای خوابوندن سینا خان برداشته بودیم و با دو تا چرخ توی شهروند آرژانتین دوری زدیم و جیبی خالی کردیم.
تک و توک مهمونی‌هایی هم که پیش میاد برای تازه کردن دیدار دوستان میریم. مثل دیشب که خونه‌ی مهناز عزیز - دوست پرستارمون- رفتیم و من یه دل سیر قرمه سبزی خوشمزه خوردم. جای همه خالی. این لباس بافت هم که تن پسرم هست رو خاله مهناز براش بافته. مهناز سمبل مهربونی هست واقعا. همه جوره، بی حد و اندازه...



امروز هم که هوا آفتابی بود سری به تجریش زدیم. خیلی وقت بود دلم امام زاده صالح میخواست. به خاطر سرمای هوا باز مجبور شدیم سریع برگردیم به آغوش گرم خونه. این یکی دو ماه هم بگذره همه چی درست میشه. دیگه وقتی بچه‌ی فصل سرما بخوای باید این چیزا رو هم تحمل کنی لیلا خانم...

نظرات 3 + ارسال نظر
فریدا مامان رایا سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 00:04

دست خاله مهناز درد نکنه.....ماشاا...چه بزرگتر شده لیلا.

آره دیگه اینا روزانه تغییر میکنن.

دایی دوشنبه 23 دی 1392 ساعت 14:45

قربون بلا-عسلک دایی-لپ لپویی

خروس بی محل یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 15:57 http://www.bashandeh.blogfa.com/

چه لباس بافتنی خوبی....کلاه کم داره فقط....موسی هر روز شیرین تر از دیروز و البته تپل تر........

بزن به تخته خروس جان!
لباسش شلوار هم داره البته.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.