من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

در آستانه‌ی سه ماهگی

کار بامزه‌ی این روزها خوردن دستاته. اونقدر هم با اشتها این کار رو میکنی که منم دلم میخواد یه گاز به اون دستای تپل بزنم. یکی دیگه هم عکس العمل «ترسیدنه» وقتی از چیزی میترسی سریع با گریه واکنش نشون میدی. آروم کردنت هم چندان ساده نیست. دیگه این که دیروز خودت رو از روی متکا قِل داده بودی و به شکم افتاده بودی روی تخت. با صدای جیغ و گریه‌ت خودم رو رسوندم به اتاق و ... دیگه نمی‌شه زیاد تنهات بذارم. گاهی اوقات که کنار تو پای کامپیوترم خیلی سعی میکنی توجه منو به خودت جلب کنی. تو تجربه‌ی دوم من هستی و دیگه میدونم بودن با تو لذت بخش تر از کار هست و زیاد سخت نمی‌گیرم.





امروز برای دومین بار با هم رفتیم تئاتر. چهار نفری.تئاتر «مبارک و طلسم شاهزاده».
نظرات 3 + ارسال نظر
اعظم سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 10:38

چقدر این پسر شبیه باباش شده خدای من بسیار زیبا و دوست داشتنی است خدا برات حفظ کنه دلم براتون تنگ شده امیداوارم به زودی ببینمتون.

مرسی اعظم جان.انشاالله.

لیلا و کارن سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 00:24 http://mavamochol.blogfa.com

خدا رو شکر...... همه ی نوشته هات رو می خونم و لذت می برم ...همیشه با خودم میگم کاش این بلاگفا هم مثل فیس بوک دکمه ی لایک داشت ...می بوسمت ...حالا که سرم خلوت شدهله له م یزنم ببینمتون!

منم واقعا دلم برات تنگ شده لیلی.

خروس بی محل دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:12 http://www.bashandeh.blogfa.com/

چقدر خوبو چقدر شیرین عسل شده

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.