این طوری که به نظر میرسه دل دردهات شروع شده. خیلی بی قرارتر شدی. امروز از چهار صبح باهات بیدارم و سر وکله میزنم. دیگه این آخری ها اشکم دراومده بود. خودم داشتم غش میکردم از خستگی. الان یه ربعی هست که خوابیدی و من اومدم سراغ کامپیوتر. به نظرم نوشتن توی این جا خودش یه تسکین هست.
فقط امیدوارم این شکل بی قراریت اتفاقی بوده باشه و به این حد تکرار نشه. امروز تقریبا بیشتر ساعتها توی بغلم بودی. حتی موقع غذا درست کردن و غذا خوردن هم!!
***
یک هفته ای میشه که پستونکش رو درآوردیم و داریم به هر شکلی عادتش می دیم به اون. واقعا گاهی اوقات چیزی مثل یه فرشتهی نجاته و کارساز. من به این روزها به چشم روزهای سخت بچه داری نگاه می کنم و امیدوارم زودتری تموم بشن. دل دردها رو نمیشه کاریش کرد. تازه این که سینا هم مثل ری را کمی تا قسمتی رفلاکس داره و شیر رو برمیگردونه. این باعث میشه حتی موقع خواب هم حواسمون بهش باشه. خلاصه اینم کمی درد دل. منم برم یه چرت بزنم برای شیفت عصر آماده به خدمت باشم!
سلام.حسابی خسته نباشید
کفتر کوچولو چقدر شبیه ریراست خوشگل خوردنی...
سرسختانه منتظر دیدنشیم
روزهای سخت تموم میشه و دوباره شروع میکنی.این دوره رو همه مادرها طی کردند...نه؟.....تا جناب موسی بزرگ تر بشه چند ماهی میشه.....من دیشب کامنت گذاشتم احیانا ثبت نشده.دوباره گذاشتم.
لیلا جان رایا هم ریفلکس داشت و دکترش گفت سر تختش را حدود 30سانت بالاتر از تهش بذاریم .اینجوری نگرانیم تو شب خیلی کمتر بود
سلام به عزیز دل خاله که هنوز ندیدمش و مامان نازنینیش
لیلا جان می دونستم بزودی این شب بیداری ها شروع میشه. ایشالا که کم اتفاق بیفته:)
لیلا چه شباهت شیرینی وجود داره بین این خواهر و برادر
دوستتون دارم. به امید دیدار
ما همدوستتون داریم خاله آفاق. به امید دیدار.