من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

من و پسرم سینا

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا ....... بجز از تو جان مَبینا تو چنین شکر چرایی

شروع دوران سخت



این طوری که به نظر میرسه دل دردهات شروع شده. خیلی بی قرارتر شدی. امروز از چهار صبح باهات بیدارم و سر وکله میزنم. دیگه این آخری ها اشکم دراومده بود. خودم داشتم غش میکردم از خستگی. الان یه ربعی هست که خوابیدی و من اومدم سراغ کامپیوتر. به نظرم نوشتن توی این جا خودش یه تسکین هست.

فقط امیدوارم این شکل بی قراریت اتفاقی بوده باشه و به این حد تکرار نشه. امروز تقریبا بیشتر ساعتها توی بغلم بودی. حتی موقع غذا درست کردن و غذا خوردن هم!!



***

یک هفته ای میشه که پستونکش رو درآوردیم و داریم به هر شکلی عادتش می دیم به اون. واقعا گاهی اوقات چیزی مثل یه فرشته‌ی نجاته و کارساز. من به این روزها به چشم روزهای سخت بچه داری نگاه می کنم و امیدوارم زودتری تموم بشن. دل دردها رو نمیشه کاریش کرد. تازه این که سینا هم مثل ری را کمی تا قسمتی رفلاکس داره و شیر رو برمیگردونه. این باعث میشه حتی موقع خواب هم حواسمون بهش باشه. خلاصه اینم کمی درد دل. منم برم یه چرت بزنم برای شیفت عصر آماده به خدمت باشم!

نظرات 4 + ارسال نظر
یاسی چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 22:01

سلام.حسابی خسته نباشید
کفتر کوچولو چقدر شبیه ریراست خوشگل خوردنی...
سرسختانه منتظر دیدنشیم

خروس بی محل شنبه 23 آذر 1392 ساعت 19:50 http://www.bashandeh.blogfa.com/

روزهای سخت تموم میشه و دوباره شروع میکنی.این دوره رو همه مادرها طی کردند...نه؟.....تا جناب موسی بزرگ تر بشه چند ماهی میشه.....من دیشب کامنت گذاشتم احیانا ثبت نشده.دوباره گذاشتم.

فریدا شنبه 23 آذر 1392 ساعت 16:21

لیلا جان رایا هم ریفلکس داشت و دکترش گفت سر تختش را حدود 30سانت بالاتر از تهش بذاریم .اینجوری نگرانیم تو شب خیلی کمتر بود

آفاق جمعه 22 آذر 1392 ساعت 00:14

سلام به عزیز دل خاله که هنوز ندیدمش و مامان نازنینیش
لیلا جان می دونستم بزودی این شب بیداری ها شروع میشه. ایشالا که کم اتفاق بیفته:)
لیلا چه شباهت شیرینی وجود داره بین این خواهر و برادر
دوستتون دارم. به امید دیدار

ما همدوستتون داریم خاله آفاق. به امید دیدار.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.